گل پسر

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو: سلام گل خوشبوی مامان.. داداش علی، امروز بیست ساله شد.. تولدت مبارک علی جون.. از این روزهات: -دیروز واکسن 18 ماهگیت رو زدی.. بعد از زدن واکسن رفتیم پارک کاشانی و تاب بازی و سرسره بازی کردی (دوربین همرام نبود ، با گوشیم عکس گرفتم).. بعد از ظهر هم رفتیم مشهد و آخر شب برگشتیم..     -دیگه مثل ماه های قبل نمیشه به انتخاب خودمون برات سی دی بذاریم.. خودت انتخاب میکنی و با یه لبخند میگی آره این خوبه، نگاه میکنم.. (اگه نخوای غر می زنی که عوضش کن).. - دلم می خواد زود به زود خاطراتت رو ثبت کنم، ولی نمیشه!!! آخه زمانی که بیداری ، نمیذاری....
24 آذر 1392

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو:

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو: سلام عروسک نازم.. وقتی میریم بیرون ، همش دوست داری ماشین در حال حرکت باشه.. امروز صبح، بابا کار داشت و باید نیم ساعتی توی ماشین منتظرش می شدیم، ولی تو طبق معمول نق می زدی! ما هم مثل همیشه ، برات خوردنی های مختلف می خریدیم تا با هرکدوم چند دقیقه ای سرت رو گرم کنیم.. اینجا داری سیب خلال شده می خوری.. نوش جونت پسرم.. (هویچ پخته رو هم برات همین جوری خلال می کنیم):     فکر نکنی دیگه به وسایل خونه از جمله تلفن و جاروبرقی کاری نداری!:     از آخرین باری که رفتیم دکتر عابدی، به جای مولتی ویتامین و آهن، بهت فروگلوبین میدیم، خیلی هم دوست داری: &nbs...
7 آذر 1392

چهارشنبه ششم آذر نود و دو

چهارشنبه ششم آذر نود و دو: سلام پسر نازم.. امروز ، خداروشکر، آخرین جلسه ی فیزیوتراپی رو رفتم و راحت شدم.. هرچند دیروز دکتر مقدسی بهم گفت اگه میتونم ده جلسه دیگه برم . پرسیدم نمیشه توی خونه بیشتر ورزش کنم و فیزیوتراپی نرم؟ گفت: میشه، ولی اگه دیدی دستت ضعیفه بیا تا برات فیزیوتراپی بنویسم. دکتر مقدسی گفت دستم خوبه، فقط ده درجه انحراف داره که نمیشه کارش کرد. بازم خدا رو شکر که ظاهر دستم خوبه  و حرکت داره.. دیروز که واسه فیزیوتراپی رفته بودم واست یه کلبه ی پارچه ای خریدم. خیلی خوشت اومد.. یه کارایی میکردی!!!.. بعضی وقتا از درش میرفتی تو و از پنجره میومدی بیرون!.. اینقدر شوق و ذوق داشتی که من و بابا خنده مون گرفته بود.. ...
6 آذر 1392

پنج شنبه سی ام آبان

پنج شنبه سی ام آبان نود و دو: سلام پسر خوبم.. از دیشب ، هوا حسابی سرد شده.. الان منتظرم بیدار بشی تا سفره ی نهار رو پهن کنم.. از حال و هوای این روزات: -دیروز صبح با علی جون رفتیم فیزیوتراپی . قرار بود علی مواظب تو باشه ولی به خاطر یه ماجرا، مجبور شد ماشین رو ببره صافکاری و منم تو رو با خودم بردم فیزیوتراپی.. اونجا اینقدر گریه کردی که ناچار آژانس گرفتم و برگشتم خونه.. بعد ازظهر تو رو خوابوندم و با چند تا از دوستام رفتم دیدن صبورا که دو هفته است زایمان کرده .. -یه هفته است کشوهای میز تلویزیون رو برداشتیم، واسه اینکه..: (تاریخ گرفتن عکس 23 آبان)   -هنوز هم بیرون رفتن رو دوست داری و بیشتر و بهتر ...
30 آبان 1392

نیمه ی دوم آبان نود و دو

  جمعه هفدهم آبان نود و دو: سلام ماه زیبای من.. صبح همایش شیرخوارگان بود ، دلم میخواست ببینم توی این مراسم چه خبره. واسه همین رفتیم هیئت ثارالله (میدان شهدا). ولی خیلی  ی ی ی شلوغ بود. تو از دیدن اون جمعیت و اون همه نی نی تعجب کرده بودی. جا برای نشستن نبود. یعنی جای راحتی پیدا نمی شد. تا می خواستم بشینم ، تو گریه میکردی، واسه همین اومدم بیرون و با داداشی ها رفتیم مزار بی بی حسنیه: (این لباس رو هفته ی گذشته، دوشنبه شب ، برات خریدم .)     این عکس ها رو قبل از بیرون رفتن، ازت گرفتم:     -متاسفانه ، بعضی وقتا از فاصله ی خیلی ...
17 آبان 1392

نیمه ی اول آبان نود و دو

یک شنبه پنجم آبان نود و دو:       سلام پسر مهربونم.. -به دلایلی آدرس وبلاگت عوض شد. وبلاگ جدیدت مبــــــارک آقا کوچولو.. -شنبه ی هفته ی گذشته ، دکتر مقدسی برای دستم سی تی اسکن نوشت و خدا رو شکر دستم رو باز کرد. البته اینو هم بهم گفت که این دست دیگه دست نمیشه! اشتباه از خودم بود که وقتی دیدم دکتر مقدسی نیست، حاضر شدم دکتر لطفی عکس دستم رو ببینه و گچ بگیره (با اینکه میدونستم کار دکتر مقدسی عالیه و بعد از اون دکتر اقراری) - روز دوشنبه، بعد از 42 روز،  توی حموم حسابی آب بازی کردیم و کلی کیف داد. -سه شنبه توی پزشک قانونی ، نوبت بهمون نرسید، رفتیم جاده ی فرزق و ماهی تازه خریدیم. به خاطر بارندگی،...
17 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد