نیمه ی دوم آبان نود و دو
جمعه هفدهم آبان نود و دو:
سلام ماه زیبای من..
صبح همایش شیرخوارگان بود ، دلم میخواست ببینم توی این مراسم چه خبره. واسه همین رفتیم هیئت ثارالله (میدان شهدا). ولی خیلی ی ی ی شلوغ بود. تو از دیدن اون جمعیت و اون همه نی نی تعجب کرده بودی. جا برای نشستن نبود. یعنی جای راحتی پیدا نمی شد. تا می خواستم بشینم ، تو گریه میکردی، واسه همین اومدم بیرون و با داداشی ها رفتیم مزار بی بی حسنیه:
(این لباس رو هفته ی گذشته، دوشنبه شب ، برات خریدم .)
این عکس ها رو قبل از بیرون رفتن، ازت گرفتم:
-متاسفانه ، بعضی وقتا از فاصله ی خیلی نزدیک تلویزیون می بینی!
مثلا میخوای با کنترل ، آهنگ های خودت رو بیاری :
نون داغ سنگک میخوری و برنامه ت رو می بینی ، نوش جونت گلکم:
قربون خنده هات برم عزیزکم:
-راستی، وضعیت دستم خیلی بهتره، دیروز جلسه دهم فیزیوتراپی بود. قراره فردا برم دکتر تا اگه لازم باشه دوباره برم فیزیوتراپی، خدا کنه لازم نباشه!!
- دیروز رفتیم روستای بیستقفیزن و اومی، حدود 40 کیلو سبزی تازه خریدیم. تو توی پاک کردن و شستن بهمون کمک کردی، بعد هم سبزی ها رو دادیم سبزی خردکنی و سهم بندی شون کردیم..
خیلی دوستت دارم شیرین عسلم..