یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو
یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو:
سلام گل خوشبوی مامان..
داداش علی، امروز بیست ساله شد..
تولدت مبارک علی جون..
از این روزهات:
-دیروز واکسن 18 ماهگیت رو زدی.. بعد از زدن واکسن رفتیم پارک کاشانی و تاب بازی و سرسره بازی کردی (دوربین همرام نبود ، با گوشیم عکس گرفتم).. بعد از ظهر هم رفتیم مشهد و آخر شب برگشتیم..
-دیگه مثل ماه های قبل نمیشه به انتخاب خودمون برات سی دی بذاریم.. خودت انتخاب میکنی و با یه لبخند میگی آره این خوبه، نگاه میکنم.. (اگه نخوای غر می زنی که عوضش کن)..
- دلم می خواد زود به زود خاطراتت رو ثبت کنم، ولی نمیشه!!! آخه زمانی که بیداری ، نمیذاری.. وقتایی هم که خوابی باید به کارهای دیگه برسم.. از سه شنبه ی هفته ی گذشته، آموزش خیاطی هم میرم که کلی وقتم رو میگیره.. سه روز در هفته آموزش می بینم.. مربی فقط کلیات کار رو بهم میگه و خودم توی خونه، وقتی خوابی، تکالیفم رو انجام میدم.. انشاالله به زودی بتونم برات لباسای خوشگل خوشگل بدوزم..
الان ساعت 12 ظهر، روز یکشنبه 24 آذر ماهه.. نمیدونم کی فرصت می کنم عکس هاتو از گوشیم منتقل کنم و پست جدید رو ارسال کنم..
خیلی دوستت دارم عزیزدلم..