گل پسر

چهارشنبه دوم مرداد92

سلام عزیزدلم.. یه وقت نگی مامانم چه تنبل شده و خاطراتم رو دیر به دیر می نویسه.. این روزا دلت میخواد ، از صبح تا شب باهات بازی کنم. واسه همین اصلا فرصت نمیشه پای کامپیوتر بشینم.. اون یکی دو ساعت هم که میخوابی باید کنارت باشم وگرنه بدخواب میشی عزیزکم.. وقتایی هم که باباجون یا داداشی ها باهات بازی میکنن، باید به کارای دیگه ت برسم، مثل آشپزی . خب حالا که فرصت گیرم اومده، بذار سریع برم سروقت خاطرات این هفته هات: اول از بازی هات بگم: -سوار اسب یا کامیونت میشی و حدود نیم ساعت دور هال دورت میدم (بعضی وقتا چندبار در روز) ، فدات بشم! تو هم کلی ذوق میکنی و میخندی، ولی تا سرعتم کم میشه اعتراض میکنی: -از توی صندوق اب...
2 مرداد 1392

دوشنبه 24 تیر 92

ســــــــــــــــلام عشق من امروز بردمت مرکز بهداشت.. خدا رو شکر مشکلی نداشتی.. وزن: یازده کیلو و صدگرم دور سر: چهل و نه و نیم خیلــــی دوســتت داریـم نـانـازم.. ...
24 تير 1392

یک شنبه 23 تیر 92

سلام دوستان.. سلام ساتیار نازنینم.. برای انجام کاری ، باید می رفتیم مشهد.. هر چند که دلمون برای فامیل تنگ شده، ولی درست نبود که توی این روزا مزاحم شون بشیم. وسایل لازم رو برداشتیم و رفتیم خونه خودمون. توی حیاط: باباجون همون ساعت اول تابت رو نصب کرد. علی جون هم چند تا از آهنگ های تصویری رو ریخته بود توی لپ تاپ ، تا بتونی همزمان با تاب خوردن، آهنگ هایی رو که خیلی دوستشون داری، ببینی: عکس هایی از زیارت حرم امام رضا(ع): گشتی و گشتی تا بالاخره چیزی که نباید می دیدی رو دیدی: زینب جون(نمیدو...
23 تير 1392

سه شنبه 18 تیر 92

سلام به دوستان.. و سلام به ساتیار که از بوئیدن و بوسیدنش سیر نمی شم.. نیم ساعتی هست که داریم با هم توپ بازی می کنیم.. الان برات سی دی خاله ستاره رو گذاشتم تا سرت گرم بشه و بیام چندخطی برات بنویسم و زود برگردم پیشت.. اما از کارای این روزات: -آب بازی:(فقط لحظه یگرفتن عکس کلاهتو رو سرت گذاشتم) -خط خطی کردن دیوار و کاغذ: -سایه بازی: پریشب که این کارت خیلی خنده دار بود. می خواستیم بخوابیم ولی همه ی حواست به سایه ت بود. همونجور که سرت رو برگردونده بودی و به کوچک شدن سایه ت نگاه می کردی، از دیوار فاصله می گرفتی .. باز دوباره برمی گشتی طرف دیوار، بلند می شدی و سایه ...
19 تير 1392

پنج شنبه 13 تیر

سلام عزیزدلم.. -دیروز از یه روش جدید؛ بادبزن دستی، استفاده کردیم تا حواست پرت بشه و بهت غذا بدیم. وقتی باد به صورتت می خورد ، خوشت میومد و می خندیدی. منم از فرصت استفاده می کردم.. نهار دیروزت، کمی ماهیچه با کمی آرد حبوبات بود. (پودر ماش، عدس، لوبیاقرمز، لوبیاچیتی و لوبیا سفید که چند هفته قبل برات آماده کردم) -اصلا جرات نمی کنم جلوی تو استراحت کنم. تا میام چند دقیقه دراز بکشم، خنده کنان به طرف من میای و فکر می کنی می خوام بهت شیر بدم! همونطور که می گی جی جی ، لباسم رو بالا میدی و منم دلم نمیاد ناامیدت کنم.. ولی دیگه کم کم باید عادت کنی که روزا کمتر شیر بخوری گل پسر.. -وقتی دیدم هنوز نمی تونی دو چیز رو روی هم بچینی(مثلا قط...
13 تير 1392

سه شنبه 11 تیر 92

سلام ساتیار خوبم.. یه خاطره: همیشه برای خوردن آخرین قاشق بیشتر همکاری می کنی .. هر وقت می بینی که دارم غذای ته ظرف رو با قاشقت جمع می کنم، می دونی که آخرین قاشقه، زود می خوری و خودت رو از دست من راحت می کنی.. صبح روز یکشنبه، برات سرلاک درست کردم، بهش یه کم شیر، عسل و یه کم پودر پسته زدم تا خوشمزه تر بشه. بابا تو رو بغل کرد تا حواست رو پرت کنه و منم می خواستم بهت غذا بدم ، ولی اصلا حاضر نمی شدی دهنت رو باز کنی. مثل خیلی وقتا لباتو محکم روی هم گذاشته بودی. چند دقیقه ای تلاش کردم و بعد بی خیال شدم.. که یه فکری به ذهنم رسید، گفتم بذار فکر کنه فقط یه قاشقه، وقتی ببینه خوشمزه ست بقیه ش رو هم می خوره. تو توی بغل بابا تلویزیون می دید...
11 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد