چهارشنبه دوم مرداد92
سلام عزیزدلم.. یه وقت نگی مامانم چه تنبل شده و خاطراتم رو دیر به دیر می نویسه.. این روزا دلت میخواد ، از صبح تا شب باهات بازی کنم. واسه همین اصلا فرصت نمیشه پای کامپیوتر بشینم.. اون یکی دو ساعت هم که میخوابی باید کنارت باشم وگرنه بدخواب میشی عزیزکم.. وقتایی هم که باباجون یا داداشی ها باهات بازی میکنن، باید به کارای دیگه ت برسم، مثل آشپزی . خب حالا که فرصت گیرم اومده، بذار سریع برم سروقت خاطرات این هفته هات: اول از بازی هات بگم: -سوار اسب یا کامیونت میشی و حدود نیم ساعت دور هال دورت میدم (بعضی وقتا چندبار در روز) ، فدات بشم! تو هم کلی ذوق میکنی و میخندی، ولی تا سرعتم کم میشه اعتراض میکنی: -از توی صندوق اب...
نویسنده :
مامان
13:40