گل پسر

سه شنبه 11 تیر 92

1392/4/11 17:02
نویسنده : مامان
60 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ساتیار خوبم..ماچ

یه خاطره:

همیشه برای خوردن آخرین قاشق بیشتر همکاری می کنی .. هر وقت می بینی که دارم غذای ته ظرف رو با قاشقت جمع می کنم، می دونی که آخرین قاشقه، زود می خوری و خودت رو از دست من راحت می کنی.. صبح روز یکشنبه، برات سرلاک درست کردم، بهش یه کم شیر، عسل و یه کم پودر پسته زدم تا خوشمزه تر بشه. بابا تو رو بغل کرد تا حواست رو پرت کنه و منم می خواستم بهت غذا بدم ، ولی اصلا حاضر نمی شدی دهنت رو باز کنی. مثل خیلی وقتا لباتو محکم روی هم گذاشته بودی. چند دقیقه ای تلاش کردم و بعد بی خیال شدم.. که یه فکری به ذهنم رسید، گفتم بذار فکر کنه فقط یه قاشقه، وقتی ببینه خوشمزه ست بقیه ش رو هم می خوره. تو توی بغل بابا تلویزیون می دیدی. پشت سر بابا واستادم و با قاشق شروع کردم به تمیز کردن دور ظرف تا تو صداش رو بشنوی. بعد یه قاشق سرلاک بهت دادم، تو هم زودی دهنت رو باز کردی و خوردی.. بلافاصله اومدم تا قاشق دوم رو بهت بدم، که ابروهاتو هشتی کردی و برگشتی و با تعجب به ظرف نگاه کردی و با یه نگاهی که قابل وصف نیست ، محکم لباتو به هم چسبوندی! فدات بشم گل پسر که اینقدر زرنگی..

اگه شیرموز باشه نگاه نمی کنی ولی اگه نوشابه باشه اصرار می کنی که همه ی بطری خانواده رو تنهایی بخوری(که بهت نمی دیم).. اگه خرما رو بپزم و از الک رد کنم و با پودر چهارمغز خوشمزه ترش کنم، لب نمی زنی.. ولی اگه شکلات چیچک یا خصوصا اگه زغال اخته باشه از توی دهنمون هم درمیاری و میگی همش مال من باشه.. عجیبه هاااا .. چرا هله هوله ها به دهنت خوشمزه میاد؟!تعجب


پ ن: (شاید با خودت بگی پس کو عکسای جشن تولد صادق جون) داداشی ها خودشون تصمیم می گیرن که روز تولدشون چه جوری جشن بگیریم.. من و بابا هم تا جایی که برامون مقدور باشه, طبق خواسته ی اونا عمل می کنیم. صادق گفت دوست داره روز تولدش رو توی حرم امام رضا(ع) و سرزمین موج های آبی بگذرونه.. این بود که روز یکشنبه، صبح خیلی زود با علی رفت مشهد و حدود ساعت ده شب برگشتن.. خودشون که خیلی راضی بودن .. گفتم کو عکساتون؟! گفتن حواسمون به عکس گرفتن نبوده..

خیلی دوستت دارم گل بی خارم..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد