گل پسر

چهارشنبه دوم مرداد92

1392/5/2 13:40
نویسنده : مامان
67 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزدلم..ماچ

یه وقت نگی مامانم چه تنبل شده و خاطراتم رو دیر به دیر می نویسه.. این روزا دلت میخواد ، از صبح تا شب باهات بازی کنم. واسه همین اصلا فرصت نمیشه پای کامپیوتر بشینم.. اون یکی دو ساعت هم که میخوابی باید کنارت باشم وگرنه بدخواب میشی عزیزکم.. وقتایی هم که باباجون یا داداشی ها باهات بازی میکنن، باید به کارای دیگه ت برسم، مثل آشپزی .

خب حالا که فرصت گیرم اومده، بذار سریع برم سروقت خاطرات این هفته هات:

اول از بازی هات بگم:

-سوار اسب یا کامیونت میشی و حدود نیم ساعت دور هال دورت میدم (بعضی وقتا چندبار در روز) ، فدات بشم! تو هم کلی ذوق میکنی و میخندی، ولی تا سرعتم کم میشه اعتراض میکنی:

2

-از توی صندوق ابزار باباجون یه قیف پیدا کردیم که اونم به وسایل آب بازیت اضافه شده، (توی حموم با آب خیلــی زیاد، توی آشپزخونه با آب زیاد، ولی توی هال با یه کم آب). طبق معمول ، آخر سر، همه ی آبها رو روی خودت و فرش می ریزی:

2

-با آینه یا چراغ قوه و بعضی وقتا با فلاش گوشیم، روی دیوار نور میندازم و تکون تکونش میدم و تو هم سعی میکنی بگیریش، البته شبا به طرف سقف می گیرم و باهم می خندیم:

2

-حمیده جون(دوستم) از مکه برات یه ماشین خوشگل آورده که با یه آهنگ خیلی شاد، رقص کنان حرکت میکنه، وقتایی که میخوام به کار دیگه ای برسم، مثل شستن ظرف ها، برات روشنش می کنم و حسابی سرت باهاش گرم میشه (مرسی ی ی ی حمیده جون):

2

-گاهی هم توی حیاط توپ بازی می کنی یا برای خودت دور می زنی:

2

بازی های قبلیت کماکان ادامه داره..

حالا چند خاطره:

-می دونی چند تا عکس از این مدل خوابیدنت داری؟ جــــــــــــــووونم..

2

-دیشب خونه مونس جون بودیم، چندتا از دوستام هم بودم، خیلی خوش گذشت، وقتی وارد هال شدیم به مونس جون گفتم بی زحمت قندون ها و جا شکلاتی ها رو بذار یه جای دیگه که دست ساتیار نرسه وگرنه تا همه رو روی فرش خالی نکنه، ول کن نیست. روی هم رفته، دیشب پسر خیلی خوبی بودی. با بچه ها بازی می کردی و میخندیدی، به آشپزخونه و همه ی اتاق ها سرک کشیدی، منم همش مواظب بودم به دکوری ها دست نزنی، جایی رو به هم نریزی، چیزی رو نشکنی و ..

-سه شنبه هفته ی گذشته، افطاری خونه ی باباحاجی دعوت بودیم. اون شب خیلی بهمون خوش گذشت و کلی روحیه مون عوض شد. می ترسیدیم که بهانه گیری کنی و بهمون سخت بگذره ولی خداروشکر تا آخرشب سرحال و خوش اخلاق بودی.. قربونت برم که اینقدر ماهی..

- چهارشنبه ی هفته ی گذشته، تلفنی خبردار شدم که مهدی جون (پسرخاله) یک دفعه ای مریض شده و یه هفته بیمارستان بستری بوده.. عملش حدود چهار ساعت طول کشیده .. خیلی ناراحت شدم. اتفاقا همون روزایی که ما مشهد بودیم، مهدی جون بیمارستان بوده ولی ما خبر نداشتیم! این جور خبرا رو به من نمیگن!! میگن تنهاست، بچه ی کوچیک داره، غصه نخوره، اذیت نشه.. دعا میکنم هرچه زودتر حالش خوب خوب بشه.. الهی آمین!

این خاطره رو که نوشتم، حالم گرفته شد!! دیگه حوصله نوشتن ندارم!!

خیلی دوستت دارم گل نازم..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد