گل پسر

هشتمین دندون

سه شنبه بیست و چهارم دی نود و دو: دیروز متوجه شدم که هشتمین دندونت دراومده.. مبارک باشه جیــــگر مامان.. ...
24 دی 1392

جمعه 20 دی

جمعه بیستم دی ماه نود و دو: سلام عزیزدلم.. نوزده ماهه شدی، مبارک باشه گل پسرم..   -راستی، بعدازظهر روز یکشنبه هشتم دی ماه، وقتی خواب بودی، برای اولین بار قیچی و شونه دست گرفتم و موهاتو کوتاه کردم. خداروشکر خیلی خرابکاری نشد.       -سه شنبه ی گذشته، برای اولین بار برف اومد، البته برفش همچین برفی هم نبود.. خیلی دوستت دارم گل نازم.. ...
20 دی 1392

یلدا

سلام شیرین ترین هندونه ی من.. امشب شب یلداست.. دومین و یا شاید بهتره بگم سومین یلدات مبارک باشه گل نازم.. حیف که زیاد حال و حوصله نداری.. باباجون عصری زودتر اومد، ولی نبردیمت دکتر..  اگه تا فردا بهتر نشی دیگه ناچاریم ببریمت دکتر و بهت دارو بدیم.. سرشب که کیک رو تحویل گرفتم ، واسه تو، یه دونه کامیون کوچولو و یه دستکش خریدم.. توپ هندوانه ای هم میخواستم که نداشت..   یلدا دور همی بیشتر حال میده.. پنج شنبه مادرجان و زن دایی تماس گرفتن و گفتن یلدا بریم اونجا.. به جز پارسال همه ی یلداها رو خونه مادرجان بودیم ولی با حالی که تو داری عذرخواهی کردم و گفتم که نمیشه بریم.. انارها رو بار کامیونت کرد...
30 آذر 1392

شنبه 29 آذر

شنبه بیست و نهم آذر نود و دو: سلام امید دلم.. چکار کنم عزیزکم!.. از وقتی سرما خوردی ، اصلا اشتها نداری.. لب به غذا نمی زنی.. تا می بینی دارم برات خوردنی میارم، لباتو سفت میگیری و فرار می کنی!.. توی این سه روزه، هر چی که فکر میکردم شاید دوست داشته باشی برات درست کردم، فرنی با آرد برنج و نشاسته، حریره بادوم، حلیم، سوپ خیلی مقوی، گوشت و سیب زمینی و گوجه، مدل های مختلف تخم مرغ، آب لیمو شیرین و بقیه ی میوه ها و ... ولی یا توی یخچاله، یا خودمون خوردیم و به همسایه دادیم یا ریختیم بیرون!!!!.. شبا هم به خاطر سرفه و گرسنگی خواب نداری! دیشب تا صبح بیدار بودی، گفتم مامان جون دارن اذون صبح رو میگن بیا لالا کنیم!!! آخرش دمدمای صبح خوابت بر...
30 آذر 1392

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو

یکشنبه بیست و چهارم آذر نود و دو: سلام گل خوشبوی مامان.. داداش علی، امروز بیست ساله شد.. تولدت مبارک علی جون.. از این روزهات: -دیروز واکسن 18 ماهگیت رو زدی.. بعد از زدن واکسن رفتیم پارک کاشانی و تاب بازی و سرسره بازی کردی (دوربین همرام نبود ، با گوشیم عکس گرفتم).. بعد از ظهر هم رفتیم مشهد و آخر شب برگشتیم..     -دیگه مثل ماه های قبل نمیشه به انتخاب خودمون برات سی دی بذاریم.. خودت انتخاب میکنی و با یه لبخند میگی آره این خوبه، نگاه میکنم.. (اگه نخوای غر می زنی که عوضش کن).. - دلم می خواد زود به زود خاطراتت رو ثبت کنم، ولی نمیشه!!! آخه زمانی که بیداری ، نمیذاری....
24 آذر 1392

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو:

پنج شنبه هفتم آذر نود و دو: سلام عروسک نازم.. وقتی میریم بیرون ، همش دوست داری ماشین در حال حرکت باشه.. امروز صبح، بابا کار داشت و باید نیم ساعتی توی ماشین منتظرش می شدیم، ولی تو طبق معمول نق می زدی! ما هم مثل همیشه ، برات خوردنی های مختلف می خریدیم تا با هرکدوم چند دقیقه ای سرت رو گرم کنیم.. اینجا داری سیب خلال شده می خوری.. نوش جونت پسرم.. (هویچ پخته رو هم برات همین جوری خلال می کنیم):     فکر نکنی دیگه به وسایل خونه از جمله تلفن و جاروبرقی کاری نداری!:     از آخرین باری که رفتیم دکتر عابدی، به جای مولتی ویتامین و آهن، بهت فروگلوبین میدیم، خیلی هم دوست داری: &nbs...
7 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد