شنبه 13 خرداد

سلام پسر خوبم..

اگه خدا بخواد، فکر کنم کمتر از دوهفته ی دیگه توی بغلم باشی.. نمیدونم، شایدم این انتظار از 12 روز بیشتر بشه ولی بازم خوشحالم که روزا و هفته های آخره.. این روزا که نه شب خواب درست و حسابی دارم و نه روز.. علی جون میگه احتمالا دلمون واسه این روزا تنگ بشه؛ اخه ادای منو درمیارن! به شکمم میخندن! با تو حرف میزنن و تکون خوردنات رو نگاه می کنن!.. میگم وقتی ساتیار دنیا بیاد یه جور دیگه لذت میبرین و بهش عادت میکنین..

امسال نسبت به سالهای گذشته ، سال سردی بود.. با اینکه خیلی سرمایی ام ولی دوروزه خیلی احساس گرما میکنم.. دیروز دوش آب سرد گرفتم و دیشب تا حالا سردردم قطع نشده.. یه دونه استامینوفن ساده هم خوردم ولی اثر نداشت..

دیشب پروفسور سلطان زاده مهمون یه برنامه ی پزشکی بود.. میگفت تغذیه ی مادر ربطی به زردی نوزاد نداره.. من فکر میکردم بی ربط نباشه واسه همین چند روزه که بیشتر چیزایی می خورم که طبع خنک یا سرد دارن.. حالا باید یه خرده بیشتر تعادل رو نگه دارم..

اما یه خبر خوش دارم که بهت بگم: دوستم داره نی نی دار میشه.. امروز رفت آزمایش و امشب خبر قطعیش رو ازش میگیرم.. جواب تست بی بی چک که مثبت بود.. حالا تا خدا چی بخواد!

خیلی دوستت دارم عزیزدلم!