جمعه 26 آبان
سلام قشنگترین بهانه ی نفس کشیدن من..
هر روزم با تو پر از لحظه های قشنگ و خاطرات خوبه, فکر میکنم مواظبت و رسیدن به تو و داداشی ها مهمترین و اصلی ترین کار منه وگرنه دلم میخواستهر روز از خاطراتت بنویسم ..
اون روز که رفته بودی پارک شهید فهمیده:
سه شنبه 23 آبان ساعت 5 بعدازظهر رفتیم بیرون.. وقتی از پله برقی های دالان بالا و پایین میرفتیم اینقد ذوق میکردی و با خوشحالی بلند جیغ میکشیدی که همه مون میخندیدیم, بمیرم برات آخه دفعه اولت بود.. اون شب هوا سرد بود و لباس گرم تنت کردم:
برات یه عروسک جدید گرفتیم تا باهاش بازی کنی:
ولی بعد از دو ماه هنوز از بازی کردن با دسته کلیدت (لثه گیر) بیشتر لذت میبری:
آموزش کارت های صدآفرین رو با اشیا و اندام ها, شروع کردیم.. توی اندام ها بیشتر از همه کارت "صورت" و توی اشیا بیشتر از همه کارت " توپ" رو دوست داری:
خیلی دوستت داریم ساتیار عزیزم..