گل پسر

جمعه 17 شهریور

1391/6/17 13:03
نویسنده : مامان
59 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طلا طلا.. ماچدیشب هم نصف شبی خوابت تموم شد و مشغول انگشت بازی و خنده بودی.. این عکسها رو هم حدود ساعت سه و نیم صبح ازت گرفتم..

ساتیارجون

ساتیارجون

ساتیارجون

فدات بشم.. وقتی با هیجان حرف میزنی ، پره های دماغت رو باز میکنی:

ساتیارجون

ساتیارجون

ساتیارجون

هزارهزار ماشالله مامان..

اما بقیه ی خبرها:

ظهر روز سه شنبه ، 13 شهریور، عمه منیر و عمه آذر بهمون سر زدن و بعد از ظهر همون روز از ساعت 5 بعدازظهر تا ده شب، یازده تا از دوستام مهمونمون بودن.. تقریبا همه ی زحمت پذیرایی رو صبورا جون و فواطی جون (دو فاطی) و شیرین جون کشیدن.. چقدر شرمنده شون شدم.. دوستایی به این بامعرفتی و باوفایی خیلی کم پیدا میشه.. برات شیرینی و کادو نقدی آوردن.. از لطف و محبت همه شون ممنونم ..

صبح چهارشنبه عمه جون و امید (پسرعمه) بهمون سرزدن .. غزل جون (دختر امید) خیلی دوست داشت که با تو بازی کنه، بهش گفتم باید یه کم دیگه صبر کنی تا ساتیارجون بزرگتر بشه..

امروز صبح داداش علی رفت اردوی پنج روزه .. همش میگفت داداشی خیلی دلم برات تنگ میشه، چه جوری پنج روز تو رو نبینم.. داداش صادق هم رفت واسه آزمون کانون .. وقتی داشتم لباسات رو میشستم، خاله جون و دایی جون بهمون سرزدن..

میترسم که خدای نکرده تو سرما بخوری یا اذیت بشی وگرنه واسه مراسم عروسی مسعودجون (پسردایی) می رفتیم مالزی .. حالا از راه دور ، به مسعود عزیزم و عروس گلمون تبریک میگم و با تمام وجود براشون آرزوی خوشبختی میکنم.. (جای باباحاجی و سوناجون خیلی خالی!)

خیلی دوستت داریم گل پسرم..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد