پنج شنبه 29 تیر
سلام عزیز چهل روزه ی من..
آره، امروز روز مهمیه.. چهلمین روز تولد تو.. مبارک باشه عزیزدلم..
از بعدازظهر دیروز (ساعت دو و چهل و هشت دقیقه) وارد چهل روزگی شدی .. این روز با دعا برای سلامتی و عاقبت به خیری تو شروع شد..
از آداب و رسوم این روز زیاد نمیدونم.. همین قدر میدونم که نی نی رو باید ببریم حموم چهل روزگی .. شب چهارشنبه ، علی جون یه ظرف خرید که توش سوره یس نوشته شده بود:
دیروز بعدازظهر وضو گرفتم و با اون ظرف چهل پیاله آب گرم توی یه ظرف بزرگتر ریختم.. و چهل بسم الله و چهل قل هو الله و یه آیه الکرسی و یه الحمد و یه عصر و یه بار چهارقل رو خوندم:
بعد با صادق جون تو رو بردیم حموم و حسابی شستیمت و آب بازی کردی .. آخر سر هم من تو رو بغل کردم و صادق جون از اون آب روی سرت و قسمت های مختلف بدنت ریخت و منم واسه اینکه خدا تو رو از شر بلایا حفظ کنه و آینده ی خوبی داشته باشی و همیشه سالم و صالح باشی دعا کردم..
بعد از حموم لالا کردی و صادق جون برات اسپند دود کرد و منم یه مبلغی رو واسه کمک به بچه های بهزیستی کنار گذاشتم..
ساعت یه ربع به شش بعدازظهر ، مامان دانیال اومد دنبالمون تا بریم مهمونی(خونه مامان پویا):
انگار بدخواب شده بودی و اونجا بی تابی میکردی.. همین باعث شد که تصمیم بگیرم امروز تو رو کاشمر نبرم.. صبح امروز باباجون و داداشی ها رفتن کاشمر و ظهر که برگشتند واست چند تا لباس خریده بودن.. الانم یکی از همون لباس ها رو تنت کردم و داری با داداش علی بازی می کنی..
فدات بشم گلکم.. خیلی دوستت داریم عزیزم..