پنج شنبه 25 بهمن
پنج شنبه بیست و پنجم بهمن نود و دو:
سلام گلبرگ گلم..
ببین امروز داداشی ها چی خریدن.. میگن برای ساتیار نخریدیم ولی مگه میشه تو ببینی و نخوری:
و اما چند تا خاطره ی از قلم افتاده:
-خیلی وقته کارتهای صد آفرین رو جمع کردم (به جز اندام ها)، ولی سی دی رو هر چند روز یه بار برات میذارم.. یکی دو هفته ی گذشته، بسته ی کارتها رو باز کردی و همه رو پرت و پلا کردی .. چیزی که برامون جالب بود اینه که این دو کارت رو بهمون نشون دادی و هی میگفتی : شـــی.. (به شیر میگی شی).. منظورت این بود که چرا هر دو تا رو نوشته شیر. هر وقت عکسارو میاری و میگی شـــــــی ، من و بابا بهت میگیم این شیر، سلطان جنگله، یه حیوونه.. این شیر خوردنیه، به به خوشمزه ست..
-عکس های اندام رو از روی تابلو جمع کرده بودم، ولی به اصرار خودت دوباره گذاشتم (آخه هر بار که اعضای بدنت رو نشون میدی، برمیگردی و تابلو رو نگاه میکنی.. وقتی هم که کارت اندام رو توی بسته دیدی به تابلو اشاره کردی، یعنی بذار اونجا..) .. یه کار جالب این که : کارتِ دست، قاطیِ بقیه ی کارت ها شده بود، همین طور که تکرار می کردی دس دس دس ، کارت رو آوردی و اشاره کردی که بذار کنار کارت های اندام ..
-چند وقته دیگه دنت نمیخوری، ولی هنوز آب انبه و مزمز آفتابگردون دوست داری و تازگی ها شیر هم میخوری.
-خیلی بهتر از قبل میتونی با کنترل ها کار کنی.. وقتی کانال ها رو تغییر میدی، یا صدا رو کم و زیاد میکنی ، خیلی خوشحال میشی..
-زبونِ من درآوردی داری، همون کلمه هایی هم که میگی بیشترشون رو ناقص تلفظ میکنی، مثلا هنوز به کیک میگی کِک.. ولی من خیلی وقتا منظورت رو می فهمم..
خیلی دوستت دارم نانازم..