28 دی ماه
شنبه بیست وهشتم دی ماه نود و دو:
سلام ماه من..
عصر امروز نذاشتم زیاد بخوابی ، فقط یک و نیم ساعت خوابیدی، همین طور که بهت شیر می دادم؛ با باباجون حرف میزدم، داداشی ها رو صدا می کردم، تا بالاخره خواب از سرت پرید و بردیمت بیرون.. حالا شکر خدا خوابت برده.. هرچند همچین زود نیست، ساعت از یازده گذشته..
امشب عیده، آخه فردا هفدهم ربیع الاول هست.. چند سال پیش توی همچین روزی صادق به دنیا اومد.. عیدت مبــــــارک گل پسرم، تولد داداش صادق (به قمری) هم مبـــــــــارک..
از این روزات:
-خط خطی های روی در و دیوار رو تمیز کردم و این دفعه با باباجون دو تا کاغذ گراف چسبوندیم و دورتادورش رو با چسب پهن چسب زدیم که نتونی راحت پاره ش کنی:
-میگن علاج واقعه رو قبل از وقوع بکنین، ما هم از ترس شیطونی های تو، محافظ صفحه ی تلویزیون خریدیم (این عکس رو از این زاویه گرفتم اینجوریه، وگرنه کیفیتش فرق نکرده):
-صبح برای کنترل وزن(با یک هفته تاخیر) بردیمت مرکز بهداشت. گریه می کردی، چون می ترسیدی دوباره واکسنت بزنن.. وزنت دوازده کیلو و سیصد و پنجاه گرم بود.. مهرماه 12 کیلو بودی و این سه ماهه وزنت زیاد فرق نکرده.. (فکر میکنم ترازوشون ایراد داره)
-چند روزه که یه قسمت از این اسباب بازیت شکسته، هر جور هم که درستش میکنیم، چه با چسب نواری، چه با چسب آهن، باز زود خرابش میکنی و ازمون می خوای که فوری درستش کنیم.. این بود که صبح یکی دیگه واست خریدیم، تو هم اصرار می کردی که توی پیاده رو باهاش بازی کنی!
-از حباب بازی خیلی خوشت میاد، با یک وسیله ی آبی رنگ برات حباب درست میکردیم که همچین کار راحتی نبود! واسه همین عصر به یکی دو مغازه سر زدم تا برقیش رو برات بخرم که متاسفانه نداشتن! واسه همین این حباب ساز تفنگی رو برات گرفتم .. فعلا که حسابی سرت رو گرم میکنه:
قبلیه:
اینقدر توی این اسباب بازی فروشی (روبروی بله برون)، جیغ کشیدی و دوباره از همون اسباب بازی دسته دارها می خواستی که اینو برات برداشتم(هم صدا داره هم پره ها می چرخن)..:
-این هارو هم برات خریدم تا بیشتر با حیوانات و پرندگان آشنا بشی.. توی اسباب بازی فروشی( میدون بسیج) اصرار می کردی که توی تاب بذاریمت، هر چی میگفتم تابش الکیه، ببین تا دست می زنی میفته. فایده نداشت..
- این بسته مداد رنگی رو هم برات خریدم (فروشگاه زیتون).. مبـــارکت باشه خورشیدکم..
خیلی دوستت دارم عزیزدلم..