یکشنبه 15 بهمن

سلام گل نازم..

الان ساعت از یازده گذشته و تو توی خواب نازی، چند تا از ترانه های تاتی رو نگاه کردی و بعدش یه کم شیر خوردی و خوابیدی.. از دیروز که دوباره مصرف کاهو رو شروع کرده م ، شیرم خیلی خوب شده و زود سیر میشی وگرنه ول کن نبودی..

اما خاطرات این روزات:

- هفته ی اول بهمن ، علی جون لیموی تازه خرید و منم برات آبش رو گرفتم ، آخه طعم آبلیمو رو خیلی دوست داری واسه همین همیشه چند قطره به سوپت اضافه می کنم.. یه دونه ترازوی دیجیتال هم خریدیم تا هر هفته وزنت رو کنترل کنیم..

- یازده بهمن ، ساعت ده دقیقه به یک بعدازظهر، برای اولین بار گفتی ماما.. البته منظورت از گفتن بابا ، ماما و دادا ما نیستیم.. فقط مثل بقیه صداهایی که ادا میکنی اینها رو هم میگی.. ولی همینم خیلی خوبه و خیلی خوش حالمون میکنه عزیزکم..

- جمعه سیزده بهمن دو تا از ارگ هایی که قبلا داداشی ها باهاشون بازی میکردن رو برات آوردم و تو هم خیلی زود تمرین موسیقی رو شروع کردی! احتمالا به زودی بلااستفاده بشن، آخه بعضی وقتا دستت رو خیلی محکم به کلیدها میزنی.. ولی نگران نباش ، این دو تا رو که خراب کردی هنوز یه دونه ارگ دیگه هم هست که باهاش تمرین کنی.. تازه داداشی ها، دو تا نی لبک و دو تا ساز دهنی و این جور چیزا دارن که اصلا ناراحت نمیشن تو خرابشون کنی!!! معذرت میخوام! تمرین موسیقی کنی..

- کارت های صدآفرین رو که باهات کار میکنم مجبورم هرروز یکی دو کارت رو فدا کنم.. آخه بیشتر از خوندن ، دوست داری بخوریشون.. منم یه کارت میدم دستت و تو در حال پاره کردن و مزه کردن اون کارت، آموزش می بینی.. البته قبل از اینکه کامل خیس بخوره و بتونی بخوریش یه کارت دیگه بهت میدم تا دست از سر کارت اولی برداری.. (آخه اگه یک دفعه کارت رو ازت بگیرم گریه میکنی).. روز جمعه از باباجون خواستم تا با چسب پهن دورتادور یه کارت رو چسب کاری کنه تا ازین به بعد موقع تمرین، اونو بدم بهت ..

- هنوز هم صبح ها چند قاشق چایخوری خاکشیر بهت میدم.. در طول روز حدود نصف موز و نصف گلابی میخوری.. از ترس اینکه مبادا حالت بهم بخوره، حجم غذایی که در هر وعده بهت میدم از دو قاشق غذاخوری بیشتر نمیشه.. تا حالا چندباری یه کم نون توی ماست ریز کردم و وقتی نرم شده بهت دادم، خیلی دوست داری، نوش جونت گلکم..

خیلی دوستت داریم فرشته ی پاک و دوستداشتنی، خدا حفظت کنه..