جمعه 23 تیر
سلام ساتیار جونم.. صبح آدینه ات به خیر و شادی عزیزم..
الان شیرت رو خوردی و پوشکت عوض شده و داری با باباجون حرف می زنی.. هزارماشاالله بزرگتر شدی و بعضی از لباسات واست کوچیک شده.. نباید توی سایز کوچیک اینقد لباس میخریدیم..
تا دو هفته پیش بارون میومد و هوا خوب بود ولی از چهارشنبه هوا خیلی گرم شده.. تو هم که اصلا طاقت گرما نداری و حتما باید کولر روشن باشه.. همش میترسم که نکنه خدا نکرده سرما بخوری.. روز چهارشنبه چند تا از دوستام؛ مامان مهسا و مامان دانیال و مامان امیر حسین و مامان پویا و مامان رها اومدن دیدنت ، حدود 6 عصر تا 9 شب.. خیلی خوش گذشت ، زحمت کشیده بودن و واست شیرینی و پتو کادو آورده بودن.. دستشون درد نکنه.. مامان مهسا ، سه شنبه 6 تیر ماه هم اومده بود دیدنت ..
دیروز داداشی ها از شدت گرما ، استخر بادی رو آماده کردن و یه ساعتی توی آب بودن.. حیف که خیلی بزرگه و تمام اتاقت رو میگیره وگرنه میاوردمش توی اتاقت و تو هم حسابی آب بازی می کردی.. حالا یه کوچیکش رو برات می خرم..
عصر دیروز که هوا دیگه خیلی گرم نبود من و صادق جون تو رو بردیم بیرون.. این اولین بار بود که با کالسکه بیرون رفتی.. می خواستیم پیاده بریم تا مجتمع فراز.. ولی تو خیلی زود خسته شدی و ناچارزود برگشتیم خونه..
باباجون صدام میزنه.. باید برم..
خیلی دوستت دارم شیرینم..