دوشنبه 29 اسفند 90
سلام عزیزم.. حالت چطوره؟ خوبی؟ فکر نکنی من مامانم.. داداشتم؛ صادق. برای اولین بار دارم تو وبلاگ تو و مامان می نویسم.
داداش خوبم،الان نزدیک به 7ماه داری. بعضی از کاراها رو واسه اومدنت انجام دادیم و بعضی خریدها رو هم کردیم..
خیلی دلم برات تنگ میشه عزیزم..
فردا عیده، خیلی خیلی خیلی مبارکت باشه.. انشاالله سال خوب و پربرکتی پیش رو داشته باشیم.. ما برای لحظه ی سال تحویل (ساعت 27-44-8) میریم خونهی مادرجان و اونجاعید رو جشن می گیریم.. دایی رضا امروز صبح زنگ زد و گفت امشب بیاین اینجا واسه مراسم آتیش بازی و ترقه و فشفشه و ... ولی چون باباجون امشب دیر میاد خونه، گفتیم که متاسفانه نمیشه بیایم.
سلام گلم.. پسر نازم..
امروز روز آخر ساله و فردا سالی شروع میشه که انشاالله سال تولدته.. سال توئه..
عیدت مبارک!
امسال سه دونه ماهی گرفتیم .. به خاطر تو و داداشی ها..
راستی، دیشب آخرین برف سال 90 اومد و هوا خیلی سرد بود.. من هنوز کامل حالم خوب نشده.. واسه همین من و صادق دیشب آمپول نوش جون کردیم و الانم داریم دارو می خوریم.. خدا کنه فردا که میریم خونه مادرجون، دیگه حالمون خوب باشه..
مواظب خودت باش عزیزم.. توی این لحظات واسه سلامتی تو و همه نی نی ها و موفقیت و عاقبت به خیری داداشی ها و همه نوجوانان و جوانان دعا می کنم..
خیلی دوستت داریم..