گل پسر

یک شنبه 27 مرداد 92

1392/5/27 16:22
نویسنده : مامان
68 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلبرگ گلم..ماچ

دیروز یه کاری کردی که دیگه خدا بهمون رحم کرد.. خیلی ترسیدم.. هنوز ته دلم می لرزه.. دوربین همراهمون نبود ، تازه اگه همراهمون بود عمرا به عکس گرفتن فکر می کردیم. امروز صحنه رو کمی بازسازی کردیم و عکس گرفتیم تا خاطره ت رو تصویری برات ثبت کنم.

اما شرح ماجرا:

از سه چیز سیر نمیشی: موتور سواری- ماشین سواری- حموم کردن.

بعضی روزها تا سه بار میری موتور سواری و پیش میاد که تا سه بار هم می بریمت ماشین سواری ..

وقتایی که موتورسواری می کنی ، صادق جون رانندگی میکنه و تو ، یا توی بغل من هستی ، یا بغل بابا.

دیروز صبح ، باباجون و صادق با موتور بردنت پارک. وقتی برگشتی بعد از چند دقیقه باز ددر می خواستی.. (اینجوری که دستای ناز و کوچولوت رو میندازی دور گردنم ، ماهیچه های پات رو سفت میکنی و خودتو می کشی بالا و می گی ددر).. بغلت کردم و با علی بردیمت ماشین سواری..

بعد از صرف نهار ، بابا پایین خوابید و علی جون رفت طبقه بالا خوابید. تو باز بهانه می گرفتی و دوست داشتی ببرمت بیرون. دیدم با بهانه گیری های تو، یا باباجون یا داداش بدخواب میشن.. واسه همین با صادق بردمت پارک ملت.. کلی تاب سواری و سرسره بازی کردیم. من و صادق خسته شدیم ولی تو نه! .. اصلا راضی نمی شدی که سوار موتور شی! بغلت کردم و به صادق گفتم وقتی راه بیفتی ، بی خیال میشه.. ولی نشد.. سر راه بردیمت پارک شهید فهمیده. اونجا هم که همه جا آفتاب بود؛ نمی شد بازی کنی. صادق رفت بستنی بخره.. گذاشتمت قسمت خروجی یه سرسره ی سقف دار که پشت به آفتاب بود.. یه کم بالا میرفتی و باز سر می خوردی پایین.. یه دفعه دیدم با سرعت داری میری بالا!!! کفشامو درآوردم و می خواستم پات رو بگیرم که دیدم دستم بهت نمیرسه!!!! اول گفتم تا نرسیده قسمت بالا ، سریع از پله ها برم بالا که یه وقت خدا نکرده از اون بالا نیفتی.. باز با خودم گفتم اگه توی این فاصله که من میرم تو از پشت سر بیفتی چی!!! خیلی ترسیده بودم.. (حالا با خودم می گم کاش جورابامو در میاوردم تا سر نخورم و سریع پشت سرت بالا می یومدم!! ولی اون لحظه عقلم نکشید..) فقط داد می زدم کمک! یکی کمک کنه!! ولی کسی توی پارک نبود. چشمم به صادق افتاد که داشت با موتور میومد.. داد زدم صادق بدو صادق بدو.. طفلک نفهمید چطور موتور رو پارک کرد و شروع کرد به دویدن.. یه بار هم خورد زمین.. ولی به موقع از پله ها بالا رفت و خودشو رسوند به تو.. منم داخل سرسره مواظب بودم که به طرف پایین پرت نشی..

وقتی آوردت پایین، کلی نازت کردم و بوسیدمت.. اصلا باورم نمیشد یه فسقلی،به سن تو، بتونه همچین کاری رو بکنهو یه سرسره ی نسبتا بلند رو برعکس بره بالا.. خیلی خودم رو ملامت کردم!!!!

1

1

1

تازه وقتی نشستیم دیدم صادق رنگ به صورت نداره..

خلاصه تا آخر شب کلی به صادق رسیدم تا رنگ و روش یه کم برگشت (بستنی فالوده ، آب میوه، جوجه کباب، ... )

پ ن:

-جمعه ی گذشته (25 مرداد )تو و صادق، مریض بودین و تب شدید داشتین.. بردیمتون درمانگاه.. به صادق سرم وصل کردن و آمپول زدن .. تو هم آمپول زدی (نصف دیازپام)..

خیلی دوستت دارم گل خوش عطر و بو..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد