گل پسر

شنبه 24 فروردین 92

1392/1/24 11:44
نویسنده : مامان
55 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل مامان.ماچ

سه روزه که داریم اسباب کشی می کنیم . وقتی این همه تحرک و تغییر رو می بینی زود خسته میشی و می خوابی، اینجوری به ذهنت فرصت میدی تا با موضوع هایی که برات عجیب غریبه کنار بیاد.. همه ی تلاشمون رو می کنیم که تو اذیت نشی.. همیشه یه نفر مسئول مراقبت از توست و سه نفر کارها رو انجام میدن.. چون راه نزدیکه ، برای بردن وسایل از گاریاستفاده کردیم و موقع برگشت، داداشی ها گاری سواری می کنند و اینجوری بساط خنده جور میشه..

با این که هنوز خیلی از کارها مونده ولی همگی حسابی خسته ایم. تا الان وسایل پارکینگ، انبار، بالای حموم، داخل کمدها ، اتاق خواب ها، نصف آشپزخونه و وسایل زیرزمین که از همه بیشتر وقت گرفت، به خونه ی جدید منتقل شده.. حالا کو تا بقیه وسایل رو ببریم و از همه مهمتر کو تا اونجا رو مرتب کنیم!!!

راستی، دیروز بعد از ظهر برای اولین بار توی خواب بلند بلند حرف زدی و خودتو بیدار کردی.. بهت شیر دادم و دوباره خوابیدی؛ خونه ساکت بود که یه دفعه صدات توی خونه پیچید که بلند بلند می گفتی اد اد اد ( به فتح الف و دال)

اما چند تا از خاطرات این روزات به صورت گذرا:

-هنوز از دندونای بالایی و از راه رفتن خبری نیست.. ولی خوب چهار دست و پا میری و میشه به نشستنت اعتماد کرد چون کاملا تعادلت رو حفظ میکنی و خیلی هم احتیاط میکنی.. ولی اگه یه تکیه گاه نرم و گرم گیرت بیاد ، زود لم میدی..

-

- بابایی دستش رو میاره بالا و بلند میگه: ساتیار "عشق است" و تو هم کف دستت رو روی کف دست بابا میذاری و میخندی..

- وقتایی که من توی آشپزخونه ام، تو هی سرک میکشی که منو ببینی اما بعضی وقتا نمیشه. واسه همین بابایی، تو رو بالا میاره و می گه "توی آشپزخونه چه خبره؟ هیچ خبر" .. بعد میارت پایین.. و باز دوباره همین کارو تکرار میکنه.. حالا همه همین جمله رو با همون لحنی که بابا میگه، میگیم و تو توی هر حالتی که باشی خنده ت میگیره.

زیاد وقت ندارم عزیزکم.. باید برم، گاری رسید..

اینم عکس گاری توی راهرو ورودی:

24

خیلی دوستت داریم پسر مهربونم..قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد